حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

دو راهی

سلام عزیزم خوبی مامانی،حقیقتش یه چند روزیه که یه چیزی عین خوره افتاده به جونم ،از وقتی فهمیدم که تو دل مامانی هستی رفتم تو سایتای مختلف و برات دنبال اسم میگشتم و هر کدومو فکر میکردم قشنگه مینوشتمو به باباییت نشون میدادم ولی اون از بین همه اونا ملیسارو پسندید و ما تمام این 9 ماه ملیسا صدات میکردیم و اسمتم به هیچ کس نمیگفتیم تا اینکه مامانی خواب دیدم و به بابات گفتم تو شناسنامه اسم مذهبی بذاریم ولی ملیسا صدات کنیم ولی بابات جفت پاهاشو کرد تو یه کفش که نه از دو اسمه خوشم نمیاد خلاصه این قضیه اسم کشید به شب قبل از به دنیا اومدن شما که ما هنوز قطعی نمیدونستیم اسمتو چی بذاریم که یه دفعه چشممون به اسم حدیث افتاد و قرار شد که اسمتو حدیث بذاریم ولی ت...
25 آذر 1392

فرشته قشنگم زمینی شد

سلام دختر گلم بلاخره انتظارها بسر رسید و تو در تاریخ 20/08/92 ساعت 8:40 صبح روز دوشنبه در بیمارستان پیامبران پا به این دنیا گذاشتی و مامانی الان که 28 روزت شده و خوابی فرصت کردم که برات خاطره بنویسم .نمیدونی لحظه ای که بدنیا اومدی چقدر قشنگ بود و من از ذوق اومدنت چقدر گریه کردم آخه من بیهوش عمومی نشدم و فقط از کمر بی حس بودم وقتی بدنیا اومدی تو رو گذاشتن روی صورتم آخه من خیلی بی تابی میکردم تو رو به من دادن و گفتن بیا بچتو ببین و چنتا بوسش کن تا آروم بشی موقعی که داشتن منو میبردن اتاق عمل خیلی دلم گرفته بود و بی اراده تا باباتو دیدم گریه کردم آخه مارو بردن تو یه اتاق و گفتن راجع به عمل میخوان یه چیزایی بگن ولی وقتی رفتیم تو ...
17 آذر 1392
1